◕ جهـــــــــــان نمــا ◕
قالب وبلاگ
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 10:22 ] [ کیان ] [ ]

آن پر شکسته مرغ اسیرم که فصل گل
صیاد غم، فکند به کنج قفس مرا...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 10:10 ] [ کیان ] [ ]


در بیابان جنون سرگشته ام چون گردباد
همرهی باید مرا، مجنون صحراگرد کو؟...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 10:2 ] [ کیان ] [ ]

زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی …

 


موضوعات مرتبط: روانشناسیشعر و ادبیات
[ پنج شنبه 27 مهر 1391 ] [ 16:21 ] [ کیان ] [ ]


"جهان شادمانه تر می شد ، اگر انسانها همان ظرفیتی که برای حرف زدن دارند را برای ساکت ماندن داشتند."
باروخ اسپینوزا

.................................................................
The world would be happier if men had the same capacity to be silent that they have to speak
Baruch Spinoza       


موضوعات مرتبط: علمیعکسشعر و ادبیات
[ چهار شنبه 26 مهر 1391 ] [ 19:21 ] [ کیان ] [ ]

 

تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی

خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی

بادیم همه باده بیار ای ساقی



موضوعات مرتبط: عکسشعر و ادبیات
[ سه شنبه 25 مهر 1391 ] [ 18:32 ] [ کیان ] [ ]

 

چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش
چشم بد را گفتم الحمدي بدم پيرامنش

تا چه خواهد کرد با من دور گيتي زين دو کار
دست او در گردنم يا خون من در گردنش


هر که معلومش نمي‌گردد که زاهد را که کشت
گو سرانگشتان شاهد بين و رنگ ناخنش

گر چمن گويد مرا همرنگ رويش لاله‌ايست
از قفا بايد برون کردن زبان سوسنش

ماه و پروينش نيارم گفت و سرو و آفتاب
لطف جان در جسم دارد جسم در پيراهنش

آستين از چنگ مسکينان گرفتم درکشد
چون تواند رفت و چندين دست دل در دامنش

من سبيل دشمنان کردم نصيب عرض خويش
دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنش

گر تنم مويي شود از دست جور روزگار
بر من آسانتر بود کسيب مويي بر تنش

تا چه رويست آن که حيران مانده‌ام در وصف او
صبحي از مشرق همي‌تابد يکي از روزنش

بعد از اين اي يار اگر تفصيل هشياران کنند
گر در آن جا نام من بيني قلم بر سر زنش

لايق سعدي نبود اين خرقه تقوا و زهد
ساقيا جامي بده وين جامه از سر برکنش


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 11:15 ] [ کیان ] [ ]

نتایجی را که با دلیل و برهان به آن می رسیم، در تغییر زندگیِ ما اثر ناچیزی دارد و یا اصلا کوچکترین اثری ندارد. از این جهت نمونه های بی شماری از مردمی وجود دارد که کاملا به عقیده ی خویش اطمینان داشته اند و با وجود این بارها مخالف آن رفتار کرده اند و برای توجیه رفتارشان گفته اند که بشر خطاکار است.

conclusions arrived at through reasoning had very little or no influence in altering the course of our lives. Hence, the countless examples of people who have the clearest convictions and yet act diametrically against them time and time again; and have as the only explanation for their behavior the idea that to err is human


موضوعات مرتبط: علمیشعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهانزبان های خارجیانگلیسی
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 11:11 ] [ کیان ] [ ]


از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا كردی؟


فرمود چهار اصل:

1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم

2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم

3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش كردم
4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهان
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 10:33 ] [ کیان ] [ ]


گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی . . .

تازه مي فهمم كه مردم به من و شما و چيزهايي كه در مورد ما گفته مي شود توجهي نشان نمي دهند. آنها شبانه روز به فكر حال و احوال خود هستند. آنها هزاران مرتبه به سردردهاي جزئي خود حتي بيشتر از واقعه مرگ من و شما اهميت مي دهند.

((ديل كارنگي))


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهان
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 10:27 ] [ کیان ] [ ]

در روزهایی که شادروان رهی معیّری شاعر لطیف طبع و غزلسرای بزرگ معاصر ایران در بستر بیماری به سر می برد, مرحوم استاد خلیلی شاعر بزرگ افغانستان در سفری که به تهران انجام داد ابیات زیر را سرود و با دسته گلی به دوست و آشنای دیرینه اش رهی معیّری تقدیم کرد:

نوبهار هزار خرمن گل
طبع چون نوبهار توست رهی
ابر نیسان گلزمین سخن
...

مژه ی اشکبار توست رهی
برشو از جا که شاهد معنی
سخت در انتظار توست رهی
سر کن آن خامه را که مرغ ادب
پایبند شکار توست رهی
در سپهر سخن چو بدر منیر
غزل آبدار توست رهی
نه غزل بل هزار گنج گهر
در جهان یادگار توست رهی
تو مخور غم که خاطر یاران
همه جا غمگسار توست رهی

________________________________________________________________


پاسخ رهی به استاد خلیلی:
رهی این شعر را که واپسین اثر اوست در بستر بیماری سرود و برای خلیلی فرستاد:

دردا که نیست جز غم و اندوه یار من
ای غافل از حکایت اندوهبار من
گر شکوه ای سرایم از احداث روزگار
رحم آوری به روز من و روزگار من
رنج است بار خاطر و زاری است کار دل
این است از جفای فلک کار و بار من
رفت آن زمان که نغمه طرازان عشق را
آتش زدی به جان غزل آبدار من
شیرین ز میوه ی سخنم بود کام خلق
دردا که ریخت باد فنا برگ و بار من
عمری چو شمع در تب و تابم، عجب مدار
گر شعله خیزد از جگر داغدار من
ور زانکه همدمی است مرا دلنشین غمی است
پاینده باد غم که بود غمگسار من
پیک مراد نامه ی جانپرور ترا
آورد و ریخت خرمن گل در کنار من
یک آسمان ستاره و یک کاروان گهر
افشاند بر یمین من و بر یسار من
شعری به تابناکی و نظمی به روشنی
مانند اشک دیده ی شب زنده دار من
دیگر به سیر باغ و بهارم نیاز نیست
ای بوستان طبع تو باغ و بهار من
بردی گمان که شاهد معنی است ناشکیب
در انتظار خامه ی صورت نگار من
غافل که با شکنجه ی این درد جانگداز
غیر از اجل کسی نکشد انتظار من
فرداست ای رفیق که از پاره های دل
افشان کنی شکوفه و گل بر مزار من
فرداست کز تطاول گردون رود به باد
تنها نه جان خسته که مشتِ غبار من
وین شکوه ها که کلک من از خون دل نگاشت
بر لوح روزگار بود یادگار من

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 9:6 ] [ کیان ] [ ]


آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 19:52 ] [ کیان ] [ ]

شــــاید یــــکــ روزی . . .

یــــکــ جــــــــایی . . .

بــــی تفــــاوت از کنــــار مــــن بگــــذری


و

بگــــویــــی . . .

ایــــن غــــریبه چــــقدر شــــبیه خاطــــراتم بــــود . . .

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 19:49 ] [ کیان ] [ ]

مغرورانه اشک ریختیم چه مغرورانه سکوت کردیم چه مغرورانه التماس کردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 19:45 ] [ کیان ] [ ]

 

"سخن روز"

آنگاه که غرور کسی را له می کنی ،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی ،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی ،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خُرد شدن غرورش را نشنوی ،

آنگاه که خدا را میبینی و بنده خدا را نادیده می انگاری !

می خواهم بدانم ،

دستانت را به سوی کدام اسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی ؟


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 14:57 ] [ کیان ] [ ]

ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی ؟
دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی ؟

اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی ؟

به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت , ای پسر چه می‌خواهی ؟

ز دیده و سر من آن چه اختیار توست
به دیده هر چه تو گویی , به سر چه می‌خواهی ؟

شنیده‌ام که تو را التماس , شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی ! شکر چه می‌خواهی ؟

به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری
کنون غرامت آن یک نظر ,چه می‌خواهی ؟

دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی ؟

غزل 637....س.م


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:12 ] [ کیان ] [ ]

 
قــــــرن هاست جستجوگـــر آدم هستــم . . .
تا لــذت خـــوردن یک سیب ســرخ را با او تجــربه کنــــــــــم
قرن هاست . . .!
مشکل از مـــن نیست
نه مــــن
...
نه سیب ســرخ
نه شیــــطان
تــــــو نایاب شـــده ای آدم .


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 21 مهر 1391 ] [ 19:27 ] [ کیان ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
نويسندگان

دریافت كد ساعت