ندانم از من خسته جگر چه میخواهی ؟
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی ؟
اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
ز روزگار من آشفتهتر چه میخواهی ؟
به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت , ای پسر چه میخواهی ؟
ز دیده و سر من آن چه اختیار توست
به دیده هر چه تو گویی , به سر چه میخواهی ؟
شنیدهام که تو را التماس , شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی ! شکر چه میخواهی ؟
به عمری از رخ خوب تو بردهام نظری
کنون غرامت آن یک نظر ,چه میخواهی ؟
دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه میخواهی ؟
غزل 637....س.م
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:12 ] [ کیان ]
[ نظر بدهید ]
.:
Weblog Themes By
WeblogSkin :.
|
دریافت كد ساعت
|