◕ جهـــــــــــان نمــا ◕
قالب وبلاگ

 

زآتش غیرت بسوز امشب«رهی»
که آن پری با غیر، فردا می رود


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ پنج شنبه 4 آبان 1391 ] [ 22:42 ] [ کیان ] [ ]

گــر ز حال دل خبـــــــر داری بگو
ور نشــــانی مختصـــر
داری بگو.
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگـــــر نزدیکـــــــــتر
داری بگو


موضوعات مرتبط: عکسشعر و ادبیات
[ پنج شنبه 4 آبان 1391 ] [ 11:33 ] [ کیان ] [ ]

 

خدایا ما را ببخش این تعریف انسان نیست
ما دیگر ایوب نیستیم
ازاین جا تا توهزارفاصله است
ما پیش از اینکه راه بیفتیم خسته ایم
از پست وبلند می هراسیم

ازهر چه ناموافق میگریزیم
توی سینه ما جابرای هیچ غمی نیست
خدایا ما را ببخش این تعریف انسان نیست
ما دیگر ایوب نیستیم
خدایا به ما برگردان آن معجون تلخ را
آن اکسیرمقدس آن صبرقشنگ را.......

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ چهار شنبه 3 آبان 1391 ] [ 23:26 ] [ کیان ] [ ]

عکس او در اشک من نقشی خیال انگیز داشت
ماه سیمین جلوه ها در موج دریا می کند...


موضوعات مرتبط: عکسشعر و ادبیات
[ چهار شنبه 3 آبان 1391 ] [ 23:7 ] [ کیان ] [ ]

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ چهار شنبه 3 آبان 1391 ] [ 22:19 ] [ کیان ] [ ]


نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز


و به اندازه هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنكه تو را می‌خواهد

و به لبخند تو از خویش رها می‌گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه كه دلت می‌خواهد...

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ سه شنبه 2 آبان 1391 ] [ 22:11 ] [ کیان ] [ ]

رستم نام آورترین چهرهٔ اسطوره‌ای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطوره‌ای ادبیات ایران است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌ای و چهرهٔ برتر اوستا) و از طریق گرشاسپ به جمشید می رسد. و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک می رسد. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد.

ریشهٔ نام رستم به این صورت میباشد :
به اوستایی: راُستَ تخمَ
 Raosta-takhma
به پهلوی: ردستهم
 Rodastahm.

به فارسی: رستم؛ به معنای: پهلوان بالیده.

رستم در شاهنامه هر کاری می‌کند ولی با این همه ما او را به عنوان انسان می‌شناسیم چه که او هم واله می‌شود، گناه می‌کند. برخی معتقدند رستم زاییده خامهٔ توانای فردوسی آن رستم سکزی راستین نیست. ایرانی است در بردارندهٔ قهرمانیهای نیایش گرشاسپ و تواناییهای شعری فردوسی و نیاز مردم ایران به چنین اسطورهٔ زنده و دیرپایی.

مهم‌ترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از:

- کشتن پیل سپید
- فتح دژ سپندکوه
- آوردن کیقباد از البرز کوه
- نجات دادن کیکاووس و سایر پهلوانان در بند دیو سپید درمازندران با گذشتن از هفت خوان
- نجات کاووس از بند شاه هاماوران
- بیرون راندن افراسیاب از ایران که در غیبت کاوس به ایران تاخته و آن را مسخر ساخته بود
- جنگ با سهراب
- پرورش سیاوش پسر کاووس
- کشتن سودابه همسر کیکاووس به خونخواهی سیاوش
- خونخواهی سیاوش و تاختن به توران
- حضور در جنگ با خاقان چین و کشتن کاموس کشانی و خاقان چین
- نجات بیژن پسر گیو از چاه افراسیاب.
- کشتن اسفندیار
- پرورش بهمن پسر اسفندیار

در سایر منظومه ها هم :

- جنگ با برزو از خواجه عمید عطاری رازی
- جنگ با جهانگیر پسر خود از قاسم مادح‌

منبع:
- تاریخ ایران زمین

شاهنامه فردوسی



موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ سه شنبه 2 آبان 1391 ] [ 18:24 ] [ کیان ] [ ]


The sun has gone to bed,
The stars rule the skies.
May the gentle breeze of the night whisper
sweet scripts to u and gently nudge ur eyes 2 sleep.
Good night and sweet dreams


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 29 مهر 1391 ] [ 23:21 ] [ کیان ] [ ]

با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم، که در ویرانه ها افتاده ام
سایه پرورد بهشتم، از چه گشتم صید خاک؟
تیره بختی بین، کجا بودم کجا افتاده ام
جای در بُستان سرای عشق می باید مرا

عندلیبم، از چه در ماتم سرا افتاده ام
پایمال مردمم، از نارسایی های بخت
سبزه ی بی طالعم، در زیر پا افتاده ام
خار ناچیزم، مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم، ز چشم آشنا افتاده ام
تا کجا راحت پذیرم، یا کجا یابم قرار؟
برگ خشکم، در کفِ باد صبا افتاده ام
بر من ای صاحبدلان رحمی، که از غمهای عشق
تا جدا افتاده ام، از دل جدا افتاده ام
لب فرو بستم «رهی» بی روی گلچین و امیر
در فراق همنوایان، از نوا افتاده ام


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 29 مهر 1391 ] [ 8:59 ] [ کیان ] [ ]

من خویشاوند نزدیك هر انسانی هستم. نه ایرانی را به غیر ایرانی ترجیح می‌دهم نه انیرانی را به ایرانی. من یك لر بلوچ كرد فارس، یك فارسی‌زبان ترك، یك افریقایی اروپایی استرالیایی امریكایی آسیایی‌ام، یك سیاه‌پوست زردپوست سرخ‌پوست سفیدم كه نه تنها با خودم و دیگران كمترین مشكلی ندارم بلكه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس می‌كنم. من انسانی هستم میان انسان‌های دیگر بر سیاره‌ی مقدس زمین، كه بدون دیگران معنایی ندارم. من خویشاوند نزدیک هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند.


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهان
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 21:59 ] [ کیان ] [ ]
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 10:22 ] [ کیان ] [ ]

آن پر شکسته مرغ اسیرم که فصل گل
صیاد غم، فکند به کنج قفس مرا...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 10:10 ] [ کیان ] [ ]


در بیابان جنون سرگشته ام چون گردباد
همرهی باید مرا، مجنون صحراگرد کو؟...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 10:2 ] [ کیان ] [ ]

زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی …

 


موضوعات مرتبط: روانشناسیشعر و ادبیات
[ پنج شنبه 27 مهر 1391 ] [ 16:21 ] [ کیان ] [ ]


"جهان شادمانه تر می شد ، اگر انسانها همان ظرفیتی که برای حرف زدن دارند را برای ساکت ماندن داشتند."
باروخ اسپینوزا

.................................................................
The world would be happier if men had the same capacity to be silent that they have to speak
Baruch Spinoza       


موضوعات مرتبط: علمیعکسشعر و ادبیات
[ چهار شنبه 26 مهر 1391 ] [ 19:21 ] [ کیان ] [ ]

 

تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی

خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی

بادیم همه باده بیار ای ساقی



موضوعات مرتبط: عکسشعر و ادبیات
[ سه شنبه 25 مهر 1391 ] [ 18:32 ] [ کیان ] [ ]

 

چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش
چشم بد را گفتم الحمدي بدم پيرامنش

تا چه خواهد کرد با من دور گيتي زين دو کار
دست او در گردنم يا خون من در گردنش


هر که معلومش نمي‌گردد که زاهد را که کشت
گو سرانگشتان شاهد بين و رنگ ناخنش

گر چمن گويد مرا همرنگ رويش لاله‌ايست
از قفا بايد برون کردن زبان سوسنش

ماه و پروينش نيارم گفت و سرو و آفتاب
لطف جان در جسم دارد جسم در پيراهنش

آستين از چنگ مسکينان گرفتم درکشد
چون تواند رفت و چندين دست دل در دامنش

من سبيل دشمنان کردم نصيب عرض خويش
دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنش

گر تنم مويي شود از دست جور روزگار
بر من آسانتر بود کسيب مويي بر تنش

تا چه رويست آن که حيران مانده‌ام در وصف او
صبحي از مشرق همي‌تابد يکي از روزنش

بعد از اين اي يار اگر تفصيل هشياران کنند
گر در آن جا نام من بيني قلم بر سر زنش

لايق سعدي نبود اين خرقه تقوا و زهد
ساقيا جامي بده وين جامه از سر برکنش


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 11:15 ] [ کیان ] [ ]

نتایجی را که با دلیل و برهان به آن می رسیم، در تغییر زندگیِ ما اثر ناچیزی دارد و یا اصلا کوچکترین اثری ندارد. از این جهت نمونه های بی شماری از مردمی وجود دارد که کاملا به عقیده ی خویش اطمینان داشته اند و با وجود این بارها مخالف آن رفتار کرده اند و برای توجیه رفتارشان گفته اند که بشر خطاکار است.

conclusions arrived at through reasoning had very little or no influence in altering the course of our lives. Hence, the countless examples of people who have the clearest convictions and yet act diametrically against them time and time again; and have as the only explanation for their behavior the idea that to err is human


موضوعات مرتبط: علمیشعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهانزبان های خارجیانگلیسی
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 11:11 ] [ کیان ] [ ]


از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا كردی؟


فرمود چهار اصل:

1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم

2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم

3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش كردم
4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهان
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 10:33 ] [ کیان ] [ ]


گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی . . .

تازه مي فهمم كه مردم به من و شما و چيزهايي كه در مورد ما گفته مي شود توجهي نشان نمي دهند. آنها شبانه روز به فكر حال و احوال خود هستند. آنها هزاران مرتبه به سردردهاي جزئي خود حتي بيشتر از واقعه مرگ من و شما اهميت مي دهند.

((ديل كارنگي))


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهان
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 10:27 ] [ کیان ] [ ]

در روزهایی که شادروان رهی معیّری شاعر لطیف طبع و غزلسرای بزرگ معاصر ایران در بستر بیماری به سر می برد, مرحوم استاد خلیلی شاعر بزرگ افغانستان در سفری که به تهران انجام داد ابیات زیر را سرود و با دسته گلی به دوست و آشنای دیرینه اش رهی معیّری تقدیم کرد:

نوبهار هزار خرمن گل
طبع چون نوبهار توست رهی
ابر نیسان گلزمین سخن
...

مژه ی اشکبار توست رهی
برشو از جا که شاهد معنی
سخت در انتظار توست رهی
سر کن آن خامه را که مرغ ادب
پایبند شکار توست رهی
در سپهر سخن چو بدر منیر
غزل آبدار توست رهی
نه غزل بل هزار گنج گهر
در جهان یادگار توست رهی
تو مخور غم که خاطر یاران
همه جا غمگسار توست رهی

________________________________________________________________


پاسخ رهی به استاد خلیلی:
رهی این شعر را که واپسین اثر اوست در بستر بیماری سرود و برای خلیلی فرستاد:

دردا که نیست جز غم و اندوه یار من
ای غافل از حکایت اندوهبار من
گر شکوه ای سرایم از احداث روزگار
رحم آوری به روز من و روزگار من
رنج است بار خاطر و زاری است کار دل
این است از جفای فلک کار و بار من
رفت آن زمان که نغمه طرازان عشق را
آتش زدی به جان غزل آبدار من
شیرین ز میوه ی سخنم بود کام خلق
دردا که ریخت باد فنا برگ و بار من
عمری چو شمع در تب و تابم، عجب مدار
گر شعله خیزد از جگر داغدار من
ور زانکه همدمی است مرا دلنشین غمی است
پاینده باد غم که بود غمگسار من
پیک مراد نامه ی جانپرور ترا
آورد و ریخت خرمن گل در کنار من
یک آسمان ستاره و یک کاروان گهر
افشاند بر یمین من و بر یسار من
شعری به تابناکی و نظمی به روشنی
مانند اشک دیده ی شب زنده دار من
دیگر به سیر باغ و بهارم نیاز نیست
ای بوستان طبع تو باغ و بهار من
بردی گمان که شاهد معنی است ناشکیب
در انتظار خامه ی صورت نگار من
غافل که با شکنجه ی این درد جانگداز
غیر از اجل کسی نکشد انتظار من
فرداست ای رفیق که از پاره های دل
افشان کنی شکوفه و گل بر مزار من
فرداست کز تطاول گردون رود به باد
تنها نه جان خسته که مشتِ غبار من
وین شکوه ها که کلک من از خون دل نگاشت
بر لوح روزگار بود یادگار من

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 9:6 ] [ کیان ] [ ]


آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 19:52 ] [ کیان ] [ ]

شــــاید یــــکــ روزی . . .

یــــکــ جــــــــایی . . .

بــــی تفــــاوت از کنــــار مــــن بگــــذری


و

بگــــویــــی . . .

ایــــن غــــریبه چــــقدر شــــبیه خاطــــراتم بــــود . . .

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 19:49 ] [ کیان ] [ ]

مغرورانه اشک ریختیم چه مغرورانه سکوت کردیم چه مغرورانه التماس کردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 19:45 ] [ کیان ] [ ]

 

"سخن روز"

آنگاه که غرور کسی را له می کنی ،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی ،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی ،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خُرد شدن غرورش را نشنوی ،

آنگاه که خدا را میبینی و بنده خدا را نادیده می انگاری !

می خواهم بدانم ،

دستانت را به سوی کدام اسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی ؟


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 14:57 ] [ کیان ] [ ]

ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی ؟
دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی ؟

اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی ؟

به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت , ای پسر چه می‌خواهی ؟

ز دیده و سر من آن چه اختیار توست
به دیده هر چه تو گویی , به سر چه می‌خواهی ؟

شنیده‌ام که تو را التماس , شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی ! شکر چه می‌خواهی ؟

به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری
کنون غرامت آن یک نظر ,چه می‌خواهی ؟

دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی ؟

غزل 637....س.م


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:12 ] [ کیان ] [ ]

 
قــــــرن هاست جستجوگـــر آدم هستــم . . .
تا لــذت خـــوردن یک سیب ســرخ را با او تجــربه کنــــــــــم
قرن هاست . . .!
مشکل از مـــن نیست
نه مــــن
...
نه سیب ســرخ
نه شیــــطان
تــــــو نایاب شـــده ای آدم .


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 21 مهر 1391 ] [ 19:27 ] [ کیان ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
نويسندگان

دریافت كد ساعت