◕ جهـــــــــــان نمــا ◕ |
در روزهایی که شادروان رهی معیّری شاعر لطیف طبع و غزلسرای بزرگ معاصر ایران در بستر بیماری به سر می برد, مرحوم استاد خلیلی شاعر بزرگ افغانستان در سفری که به تهران انجام داد ابیات زیر را سرود و با دسته گلی به دوست و آشنای دیرینه اش رهی معیّری تقدیم کرد: مژه ی اشکبار توست رهی
موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات [ دو شنبه 24 مهر 1391
] [ 9:6 ] [ کیان ]
[
موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 19:52 ] [ کیان ]
[
شــــاید یــــکــ روزی . . .
موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 19:49 ] [ کیان ]
[ مغرورانه اشک ریختیم چه مغرورانه سکوت کردیم چه مغرورانه التماس کردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم... موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 19:45 ] [ کیان ]
[
"سخن روز" آنگاه که غرور کسی را له می کنی ، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی ، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی ، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خُرد شدن غرورش را نشنوی ، آنگاه که خدا را میبینی و بنده خدا را نادیده می انگاری ! می خواهم بدانم ، دستانت را به سوی کدام اسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی ؟ موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 14:57 ] [ کیان ]
[
ندانم از من خسته جگر چه میخواهی ؟
|
دریافت كد ساعت |
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |