◕ جهـــــــــــان نمــا ◕
قالب وبلاگ

در روزهایی که شادروان رهی معیّری شاعر لطیف طبع و غزلسرای بزرگ معاصر ایران در بستر بیماری به سر می برد, مرحوم استاد خلیلی شاعر بزرگ افغانستان در سفری که به تهران انجام داد ابیات زیر را سرود و با دسته گلی به دوست و آشنای دیرینه اش رهی معیّری تقدیم کرد:

نوبهار هزار خرمن گل
طبع چون نوبهار توست رهی
ابر نیسان گلزمین سخن
...

مژه ی اشکبار توست رهی
برشو از جا که شاهد معنی
سخت در انتظار توست رهی
سر کن آن خامه را که مرغ ادب
پایبند شکار توست رهی
در سپهر سخن چو بدر منیر
غزل آبدار توست رهی
نه غزل بل هزار گنج گهر
در جهان یادگار توست رهی
تو مخور غم که خاطر یاران
همه جا غمگسار توست رهی

________________________________________________________________


پاسخ رهی به استاد خلیلی:
رهی این شعر را که واپسین اثر اوست در بستر بیماری سرود و برای خلیلی فرستاد:

دردا که نیست جز غم و اندوه یار من
ای غافل از حکایت اندوهبار من
گر شکوه ای سرایم از احداث روزگار
رحم آوری به روز من و روزگار من
رنج است بار خاطر و زاری است کار دل
این است از جفای فلک کار و بار من
رفت آن زمان که نغمه طرازان عشق را
آتش زدی به جان غزل آبدار من
شیرین ز میوه ی سخنم بود کام خلق
دردا که ریخت باد فنا برگ و بار من
عمری چو شمع در تب و تابم، عجب مدار
گر شعله خیزد از جگر داغدار من
ور زانکه همدمی است مرا دلنشین غمی است
پاینده باد غم که بود غمگسار من
پیک مراد نامه ی جانپرور ترا
آورد و ریخت خرمن گل در کنار من
یک آسمان ستاره و یک کاروان گهر
افشاند بر یمین من و بر یسار من
شعری به تابناکی و نظمی به روشنی
مانند اشک دیده ی شب زنده دار من
دیگر به سیر باغ و بهارم نیاز نیست
ای بوستان طبع تو باغ و بهار من
بردی گمان که شاهد معنی است ناشکیب
در انتظار خامه ی صورت نگار من
غافل که با شکنجه ی این درد جانگداز
غیر از اجل کسی نکشد انتظار من
فرداست ای رفیق که از پاره های دل
افشان کنی شکوفه و گل بر مزار من
فرداست کز تطاول گردون رود به باد
تنها نه جان خسته که مشتِ غبار من
وین شکوه ها که کلک من از خون دل نگاشت
بر لوح روزگار بود یادگار من

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 9:6 ] [ کیان ] [ ]


آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 19:52 ] [ کیان ] [ ]

شــــاید یــــکــ روزی . . .

یــــکــ جــــــــایی . . .

بــــی تفــــاوت از کنــــار مــــن بگــــذری


و

بگــــویــــی . . .

ایــــن غــــریبه چــــقدر شــــبیه خاطــــراتم بــــود . . .

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 19:49 ] [ کیان ] [ ]

مغرورانه اشک ریختیم چه مغرورانه سکوت کردیم چه مغرورانه التماس کردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 19:45 ] [ کیان ] [ ]

 

"سخن روز"

آنگاه که غرور کسی را له می کنی ،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی ،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی ،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خُرد شدن غرورش را نشنوی ،

آنگاه که خدا را میبینی و بنده خدا را نادیده می انگاری !

می خواهم بدانم ،

دستانت را به سوی کدام اسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی ؟


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 23 مهر 1391 ] [ 14:57 ] [ کیان ] [ ]

ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی ؟
دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی ؟

اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی ؟

به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت , ای پسر چه می‌خواهی ؟

ز دیده و سر من آن چه اختیار توست
به دیده هر چه تو گویی , به سر چه می‌خواهی ؟

شنیده‌ام که تو را التماس , شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی ! شکر چه می‌خواهی ؟

به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری
کنون غرامت آن یک نظر ,چه می‌خواهی ؟

دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی ؟

غزل 637....س.م


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:12 ] [ کیان ] [ ]

 
قــــــرن هاست جستجوگـــر آدم هستــم . . .
تا لــذت خـــوردن یک سیب ســرخ را با او تجــربه کنــــــــــم
قرن هاست . . .!
مشکل از مـــن نیست
نه مــــن
...
نه سیب ســرخ
نه شیــــطان
تــــــو نایاب شـــده ای آدم .


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 21 مهر 1391 ] [ 19:27 ] [ کیان ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
نويسندگان

دریافت كد ساعت